«سم» که یک تاجر است، بعد از مرگ پدرش برای شرکت در مراسم تشییع جنازه به شهر مادری اش می رود. او بعد از مدتی اقامت در آنجا می فهمد که خواهری دارد که هیچ موقع از وجودش اطلاع نداشته است…
«اشلي» (لوهان) هميشه از آن دخترهايي بوده که از هر نظر شانس آورده اند. در عوض «جيک» (پاين) اصلا شانسي در زندگي نداشته، دست و پا چفلتي است و هميشه هزار تا بلا سرش مي آيد. اين دو نفر در يک، جشن بالماسکه…